فکرکنم اواخر مرداد ماه1390 بود دعواهامون اوج گرفته بودن.....
همش اذیتم میکرد.....راس میرفت چپ میومد میگفت برو
دیگه نمیخوام ببینمت.....بعدش هم میگفت شوخی کردم.....
همه جوره کوتاه اومده بودم......میگفتم اشکالی نداره....
اما یه روزکه دیگه صبرم سراومده بودگفتم امیر اگه یه بار دیگه
بگی برو میرم پشت سرمم نگاه نمیکنم.....گفت باشه دیگه نمیگم
یه روز از حرفم نگذشته بود که بازم باهم حرفمون شدوبهم گفت برو دیگه نمیخوامت
گفتم واقعا امیر ؟گفت اره..........گفتم باشه......اشک تو چشام جمع شده بود
گوشیرو خاموش کردم ورفتم کنار رزهای باغچه نشستم و شروع کردم به گریه
کردن مامان اومد کنارمو گفت چی شده......همه چی رو بهش گفتم مامان هم
که خوشحال شد و گفت دیگه جوابشو نده......
حالم خیلی بد بود تلفن خونمون زنگ میخورد.......رفتم دیدم شماره ی امیره.....
مامانم گوشیرو از پریزکشید و عصر بازم انداخت حدود 3 روز تلفن خونمون شب و
روز میزنگید وامیر به داداشم اس ام اس میداد که این روزا یه خبرهایی رو میشنوی.....
یه شب که همه خوابیده بودیم تلفن دوباره زنگید و داداشم که تو این3 روز
به این زنگ ها مشکوک شده بودخودش گوشیرو برداشت اما امیر قطع کرد....
چندتا حرف هم گفت که دیگه نمیگم......ومن طاقتم تموم شد و همه چیرو گفتم....
داداشم مثل اینکه دنیا رو سرش خراب شد ....خدایا هنوزم وقتی یادش میوفتم دیوونه میشم....
خلاصه دیگه ندونستم چی شد داداشم باامیرچه حرفایی زده بود .......الله اعلم
حدود یک ماه ونیم از امیر بیخبر بودم که روزاول مهر دوستم رو دیدم واون
که هنوزم باامیر ارتباط داشت بهم گفت که امیر سیگاری شده و ...........
گفتم تقصیرخودش بود.......اگه اون زنگ نمیزد خونمون وبه داداشم اس ام اس
نمیداد شاید خودم دوباره بهش میزنگیدم و همه چی حل میشد......
من دوستش داشتم ولی........
اماالان توی این 10 ماهی که تنها شدم و به خیلی چیزا وخیلی روزا فکر کردم
میبینم من بچگی کردم که بهش علاقه و اعتماد داشتم
اون اصلا دوسم نداشت ومن براش فقط یه بازیچه بودم.......الان مثل سگ پشیمونم
ولی پشیمونیم فایده نداره
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
.gif)
خسته نباشید
به منم سر بزن